من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچکدوم حرفی که بازم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
من و تو
هم صدای بی صداییم
با هم واز هم جداییم
خسته از این قصه هاییم
هم صدای بی صداییم
نشستیم خیلی شب ها
قصه گفتیم از قدیما
یه عمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تموم وعده ها رو دادیم و حرفا رو گفتیم
دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
من و تو
هم صدای بی صداییم…
چرا دنیا پر از حادثه های وارونست
عاشق کسی میشی که عاشقی نمی دونه
من به دنبال تو و تو به دنبال کسه دیگه
هیچکدوم از ما دوتا به اون یکی راس نمی گه
من واسه چشمهای ناز تو یه دیوونه ام
حالا که می خوای بری بزار نگاهت بکنم
چون می خوام یه بار دیگه این دلو ساکت بکنم
آدما فکر می کنن شاعرا خیلی غم دارن
کاش فقط این بود اونا خیلی کسا رو کم دارن
عاشق کسی می شی که عاشقاش فراوونن
بین انتخاب عشقش عمریه که حیرونن
اونی که دوست داری چرا تورو دوست نداره
شایدم دوست داره اما به روش نمیاره
لطفا از این غزل کمی آهسته بگذرید!! **وشال و چتر وچکمه با خود بیاورید!
وقتی که برف دره ی این سطر را گرفت** احساس می کنید که انگار مرده اید
حالا که چراغ را که نوشتم برای خود ***در برف, چند چادر کوچک به پا کنید
در سطر بعد من به شما قول می دهم **حداقل به کلبه ای آرام می رسید
حالا فقط اجازه دهید آخر غزل*** من از شما جدا شوم, گرچه بی امید
این سطر را, برای خودم گریه می کنم** غمگین تر از تصور یک قفل بی کلید
برفی که هی از اول این متن آمده است *حالا تمام شعر من را می کند سفید
و خدا بعد خلقت لبهات تازه فهمید رنگ قرمز را
از لبت ریخت توی رگ هایم زندگی قشنگ قرمز را
قطره قطره چکید در جامم بوسه شد پنجه شد بر اندامم
تا غزل ها دوباره حس بکنند غربت یک پلنگ قرمز را
که بیایی همه کسم بشوی من بمیرم برای بی کسی ات
باز هم بین ماندن و رفتن حس کنم این درنگ قرمز را
با قلم هفت بار رنگت کرد مثل یک تابلو قشنگت کرد
تا ببازم ولی برنده شوم بازی هفت سنگ قرمز را
بعد یک ماهی دچار کشید بعد هی سیب هی انار کشید
خوب می خواست وسعتش بدهد حجم این تُنگ تَنگ قرمز را
خواست با طرح تو تمام شود تا کمی با تو هم کلام شود
از همه رنگ ها جدا شده بود و فقط آب رنگ قرمز را…
می کشید وزمین نمی چرخید و خیال فرشته هم فهمید
که خدا بعد خلقت لبهات تازه فهمید رنگ قرمز را…
پدر باغی پر از نور وبهار است*/* پدر آیینه ای از روزگار است
دلش با لطف حق پیوند دارد*/* همیشه بر لبش لبخند دارد
دعایش تکیه گاهی استوار است*/* زلال حرفهایش ماندگار است
رسد از حرفهایش طعم آیین */*نصیحتهای او شیوا وشیرین
دلش آبی وروشن مثل دریاست*/* پدر یاری گر امروز وفرداست
پدر همتای نام ساده ی گل */*پدر آیینه ی صبر و توکل
درحرف هایش جای شک بود ونگفتم
عشقش پراز دوز و کلک بود و نگفتم
شعرش پر از قند است اما حرفهایش
بر زخم های من نمک بود و نگفتم
می گفت تنها بوده و لای کتابش
دیدم که عکس دخترک بود و نگفتم
دیشب پر از حرف نگفته بودم وای
پشت خطوط مشترک بود و نگفتم
هی زل زدم به چشم تو تا عاشقت شدم */*من سوختم به پای تو یا عاشقت شدم
آخر بگو که سهم من از چشمات چیست */*تا من بگویمت که چرا عاشقت شدم
ای مرده شور هرچه غزل تو که نیستی*/*فریاد می زنم که بیا عاشقت شدم
خوابی پر از شکوفه خیالی پر از بهار*/*رویا نبود کی وکجا عاشقت شدم
رویای عاشقانه ی من چشمهای توست*/*باور نمی کنی؟؟ به خدا عاشقت شدم
در انتهای فصل شکفتن مرددم*/* من سوختم به پای تو یا عاشقت شدم
نمیدانم،نمیخواهم بدانم عشق یعنی چه؟
نمیفهمم که در مفهوم خلقت عاشقی معنای چی دارد
به من گفتند،
عشق یعنی انتظاربی ثمر
عشق یعنی بلبلی بی بال و پر
عشق یعنی داشتن سرنوشتی شورشور
عشق یعنی سرزمینی دور دور
حس عاشق رابه معشوق میشناسم،
حس عاقل را به معقول مینویسم
ولی افسوس!می دانم که در عاشق دگرصبری نمی ماند،دگرعقلی نمی ماند،دگرفهمی نمی ماند.
عشق آوندهای ساقه ی برگ است،
عشق زیبایی جدا از عالم درک است.
نظرات شما عزیزان: